<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 67
بازدید کل : 52038
تعداد مطالب : 223
تعداد نظرات : 94
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


 

وقتی پسرک معلول خطاب به افریدگارش

گفت:خدایا سپاسگذارم مرا در مقامی خلق کرده ای که هر کس مرا میبیند

تو را شکر میکند.

نویسنده : شیدا

 

روزی شاگردان نزد حکیم رفتند و پرسیدند: 

 

استاد زیبایی انسان درچیست؟ 

 

 

حکیم 2 کاسه کنارشاگردان گذاشت وگفت: به این 2 کاسه نگاه کنید اولی ازطلا درست شده است ودرونش زهر است و دومی کاسه ای گلیست ودرونش آب گوارا است، شما کدام رامی خورید؟ 

 

 

شاگردان جواب دادند: کاسه گلی را. 

 

 

حکیم گفت: آدمی هم همچون این کاسه است.

 

 

آنچه که آدمی را زیبا می کند درونش واخلاقش است.

 

  باید بکوشیم سیرتمان را زیبا کنیم.

 

نویسنده : شیدا

کارگردان این دنیا خداست،


مهم نیست نقش ما در این مجموعه ثروتمند است یا تنگدست ؛


سالم است یا بیمار ؛


مهم این است که محبوب ترین کارگردان عالم نقشی به ما داده که باید



به بهترین شکل آن را ایفا نماییم ؛


نباید از سخت بودن نقش گله مند بود ؛


چراکه سخت بودن نقش نشانه اعتماد کارگردان به شایستگی بازیگر است ،


امیدوارم در هر نقش هستی خوش بدرخشی.

نویسنده : شیدا
بردگی...
 

نویسنده : شیدا

زندگینخندبدجوریباهامبازیکردی

نویسنده : شیدا
..........

زخم های دستم را میبندن ومیگویند چرا باخودت این چنین کردی ولی افسوس کسی زخم بزرگ دلم را ندید تابگویند چرا با تو چنین کردند؟

 

نویسنده : شیدا
اغا.....

غا شما اصلا اس خاس ......

اغا شما آس، ما خيار شور با كالباس،،

اغا شما آس، ما بوته ي ريواس..

اغا شما آس، ما لنگه كفش قواص..

اغا شما آس ، ما با عمه ي عباس..

اغا شما اس ، ما سرو ته يه كرباس..

اغا شما اس ، ما آچار و جك بي زاپاس..

اغا شما آس ، ما الباليو با گيلاس..

اغا شما آس ، شما خاص ،

ولي دایورتی تا دنيا دنياس....

بععععله

نویسنده : شیدا
خیلی درد ناکه

خیلی هم خوش میگذره
 

يه روز یه ترکه،
اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان.. ؛
خیلی شجاع بود، خیلی نترس.. ؛
یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد!
جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد،
فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو.. ،
برای اینکه ما یه روزی تو این مملکت آزاد زندگی کنیم.. .


یه روز یه رشتیه - اتفاقاً آخوند هم بود.. ! -
اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی؛
برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلقه تلاش کرد،
برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛
اونقدر جنگید تا جونش رو فدا کرد.. .


یه روز یه لره بود، به اسم شاپور بختیار؛
جونش رو برای عقایدش از دست داد،
با او نا مهربانی کردیم، تا اینکه در مأمن و آسایشگاه دور از وطن، سرش رو بریدند.. .

یه روز ما همه با هم بودیم.. ، ترک و رشتی و لر و اصفهانی و .. !
تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند و قفل دوستی ما رو شکستند.. ؛


حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم،
به همدیگه می خندیم،
و اینجوری شادیم.. ؛

خیلی خوش می گذره.. !

نویسنده : شیدا
نویسنده : شیدا
هوی خره...........

دیروز تو خیابون می خواستم  رفیقمو صدا کنم به شوخی داد زدم هوی خره

.

.

.

یکهو 6-7 نفر برگشتن 

اقا این امار وحشتناکه

 

کپی شده از: آدم برفی

نویسنده : شیدا